عجیب الشعرا. محفل شعر طنز

ساخت وبلاگ
کنیم آنچه بزرگان کردند: شده بودم دعوت به عروسی پوشیده بودم شلوار و کتِ طوسی داشت آن محفل حیاطی وسیع مرکب عروس بود خسبیده شاسی صرفیدیم شام جایتان خالی برنج بی قاشق دسرش باقالی نشستیم دور تا دور فی میدان کردند تعارف آنچه کنند در میخان کردم فی الفور آن مِی رد گفتند لیک همه نیست چیزِ بد شد شروع موزیک و عجیب الشعرا. محفل شعر طنز...
ما را در سایت عجیب الشعرا. محفل شعر طنز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iagibboshshoarae بازدید : 158 تاريخ : پنجشنبه 15 تير 1396 ساعت: 21:56

این روایت باشد از قنبر باشد سخنش ناب و برتر «میرفتم روزی من در بازار زد جیبم را خردی ناچار خواباندم زیر گوشش یک چک آورد گنده اش را کودک هیکلش بود همچون خر پیر چهرش نمود مرا ز دنیا سیر دماغی همچون خرطم فیل گوش نگو که یک جفت بیل در دست داشت او چاقویی بود بر سرش کلاه کابوویی بود بدن وی ماشاالله پر ز پش عجیب الشعرا. محفل شعر طنز...
ما را در سایت عجیب الشعرا. محفل شعر طنز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iagibboshshoarae بازدید : 174 تاريخ : پنجشنبه 15 تير 1396 ساعت: 21:56

داشتیم فی المکتب پیک نیک

بدیدم صحنه ای رومّانتیک

چناری بود در دست مدیر

به همراه یک گردان دبیر

دنبال شاگردی بودن دوان

که ظفلک دراز کرده زبان

شکستند جملگی دنده ش

زدند و دریدند و کشتندش

که باشد دیگران را عبرت

تا به گور ننماین جرئت

که گویند باشیم ورزش خواهان

بشنفند بود این آرزوی شاهان

لیک ندانند که ما جان بر کفان

می دهیم جان هم در راه آن

می کنیم برایش نهضت زیاد

شد تمام فرمایشم عزت زیاد

سالار کریمی(عجیب الشعرا)

یکشمبه96/1/27

عجیب الشعرا. محفل شعر طنز...
ما را در سایت عجیب الشعرا. محفل شعر طنز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iagibboshshoarae بازدید : 206 تاريخ : پنجشنبه 15 تير 1396 ساعت: 21:56